بگذار پیش و پس بشود روز عید فطر من با هلال روی تو افطار میکنم
تمام دوستان و عزیزانم و تمامی خسارت دیدگان زلزله اخیر آذربایجان شریف را به دستان خدا میسپارم.
عید سعید فطر مبارک
خواب خودش را از پلکهایم آویزان کرده و در مقابل چشمم تاب میخورد و آینده محتمل و غیر محتمل و زیر و روی زندگیام توی سرم والس میرقصند. میترسم امروزم بشود حال روز حسین(ع) و فردایم بشود عاقبت یزید. صائب میفرماید:
تا سر رشته آهنگ به دست دگریست
تا به کی ناخن بیهوده بر این تار زنیم؟
سر رشته آهنگ زندگی کوفتی من بی چاره هم دست خودم که نیست*. بی چاره؟! بی چاره نه ... به قول «عشقی» :
بی چـــــــاره نیـــــستم من و در فکر چــــــاره ام
بی چاره آن کسی است که در فکر چاره نیست.
خارج از این حال و روز وخیم، این شب قدری التماس دعایم را هم کسی نیست بشنود و بخواند. نشستهام یک گوشه تنهایی و زانوی غم بی صاحبم را چپاندهام توی بغل بیخودم. این بیت از مهستی گنجوی که خاطرم میرسد چه وصف حال است انصافاً. میفرماید:
همدمی دلسوز نبود «مه ستی» را، همچو شمع
خــــود ببــاید اشـک ریـــزد در عــزای خــــویشتن
___________________________________________
* تتابع اضافات هم توی این حال و اوضاع یک پا صنعتگری است برای خودش. خرده نگیرید (:
دیروز از آن روزهای نحس و نانجیبی بود که سالی یکبار سر میرسند و همه کاسه کوزهها را خراب میکنند و دست بر قضا همهشان مردادیاند.
شکر...
هشتم مرداد هم سالروز وفات پدر بزرگوارم بود. پدری که اول معلم بود، دوم برادر بود و سوم دوست. خدایش بیامرزد
روز اول ماه رمضان است و زبان روزه ام چسبیده به سقف دهان برهوتم... با این حال به قول شهریار:
ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قـول و غـزل نوشتنم بیم گنـاه کـردن است
اذان را گفتند. یا حق
بسم الله الرحمان الرحیم
بعد از یک خستگی ادبی و دوری طولانی باز می گردم تا فعالیت در وب را از سر بگیرم.
شاید کمی دیر باشد، شاید کمی زود. آخر کار معلوم می شود .
اگر قصوری دیدید مطرح کنید تا برطرف نمایم. ممنون