ورود ممنوع

نوشته ها و عکسهای مهران محمودی«شورش»

ورود ممنوع

نوشته ها و عکسهای مهران محمودی«شورش»

رمضان

روز اول ماه رمضان است و زبان روزه ام چسبیده به سقف دهان برهوتم... با این حال به قول شهریار:

ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این

                              قـول و غـزل نوشتنم بیم گنـاه کـردن است


اذان را گفتند. یا حق

هر روز، ساعت هفت و ... دقیقه

هر روز، ساعت هفت و ... دقیقه


از پنجره‌ای که به داخل اتاق نور می‌بارد خرسندم. شاید این تصویر پشت پنجره تقلیدی بی‌خردانه از بهشت باشد که من را گمراه می‌کند؛ اما من از این تصویر رویا گونه‌ی پر از ریحان خرسندم.

مثل هر روز ساعت 7 عصر روی صندلیم نشسته‌ و به بیرون از پنجره‌ی خسته تر از خودم خیره مانده‌ام. روز بشاشی نیست. کوتاهی از خداست که این فاصله کوتاه تر نمی‌شود. برای رسیدن به او باید از این پنجره پایین بپرم. اما من فقط نگاه می‌کنم، مثل هر روز ساعت هفت و ... دقیقه.

 مثل هر روز ساعت هفت و ... دقیقه، در حیاط باز می‌شود و باز هم مثل هر روز ... قامتی پریوش به نرمی پا به خانه می‌گذارد. از روی صندلی بر می‌خیزم. دستانم می‌لرزند. به شیشه می‌چسبم. نگاهم راهی به چشمانش ندارد؛ مرا نمی‌بیند. ناگهان چیزی از سمت آسمان می‌بارد. خیس است ولی خیس نمی‌کند. او بی توجه می‌رود و مثل هر روز ساعت 7 و ... دقیقه‌ی عصر، خدا بزرگ‌تر از آن است که این لحظه بیشتر بپاید.

ادامه مطلب ...

عکس

زد نور - مهران محمودی

عکاس نیستم اما گاهی تجربه می‌کنم. عکس برایم مثل لمس کردن جاودانگی نگاهی ارزشمند و عکاسی قدمی به سمت نامیراندن شعور طبیعی مناظر است. گاهی عینکم را از چشمم بر می‌دارم و به ضعف چشمانم اجازه می‌دهم با تمام قدرت، دیدم را محدود کنند. این‌طور مجبور می‌شوم برای درست دیدن و  واکاوی دقیق هر چیز به سراغش بروم. بالا پایینش را مفصلاً زیر و رو نمایم و چپ و راستش را حسابی پشت و رو کنم. اگر سیب باشد بویش را بکشم توی شش‌های «توی ترکم» و پرش کنم از نیکوتین بهار و بعد یک گاز آبدار و بعد ته مانده ای که از پنجره اتاقم پرت  شود هر جا که دلش بخواهد؛ و اگر درخت باشد هی دورش بچرخم و پر شوم از خیال، وقتی هرچه نگاه می‌کنم نمی‌دانم آن‌ها که روی شاخه تکان می‌خورند کدامشان برگ‌های اسیر باد است و کدامشان یاکریم های تازه از راه رسیده؛ و بعد سعی کنم خودم را بکشم روی دوش درخت و توی آغوش سبزش دراز بکشم و سرم را بگیرم سمت آسمانی که حالا یاکریم ها تویش دنبال یک درخت دیگر این طرف و آن طرف پرسه می‌زنند؛ اما هرچه می کنم جا پا پیدا نمی‌شود و زورم هم نمی‌رسد خودم را قلاب کنم بالا. آخر سر چاره ای برایم نمی‌ماند و می‌روم سروقت دوربین از مدار خارجی که اجازه می‌دهد از دریچه‌اش هرچقدر که بخواهم بالا بروم و دست دراز کنم و گردوها را کنده - نکنده پا بگذارم به فرار و نیفتم دست باغبانی که سایه‌ام را با چماق می‌زند. آن وقت خواهم رفت یک گوشه خواهم نشست و گردوها را با سنگی، آجری خواهم کشت و گوشت تازه‌شان را به دندان خواهم کشید. و روز و شب‌های بعدش سیاهی دستانم را می‌کنم توی جیب سوراخم  و لم می‌دهم به دیوار بلند باغی که حالا و همیشه محبوس کادر بی انتهای خیال من است.

یا کریم



سیر داغ

سیـــــــــــــرْ داغ

 

کوچه‌ی خواب آلود ظهر به ساکتی اتاق دم کرده‌ام بود اما نه به بی‌حوصلگی رنگ دیوارهایش. می‌خواستم ببینمت. کوچه‌های خاکیِ مظلوم، لای حصار تنگ دیوارهای کاه گلی، بی اعتراض زیر پایم لگد شدند و صدایشان هم در نیامد تا برسانندم به آن کوچه‌ای که از خاطرات کودکیم پر از نشانه است. از خاطرات کودکیمان «زارا»..

ادامه مطلب ...

آغاز به کار

بسم الله الرحمان الرحیم

بعد از یک خستگی ادبی و دوری طولانی باز می گردم تا فعالیت در وب را از سر بگیرم.

شاید کمی دیر باشد، شاید کمی زود. آخر کار معلوم می شود .

اگر قصوری دیدید مطرح کنید تا برطرف نمایم. ممنون