ورود ممنوع

نوشته ها و عکسهای مهران محمودی«شورش»

ورود ممنوع

نوشته ها و عکسهای مهران محمودی«شورش»

دو کوچه بالاتر، درِ سوم

دو کوچه بالاتر، درِ سوم


صدای زنگ ساعت که خفه می‌شود، نفسِ عمیقی می‌کشد و روی لبه‌ی تخت می‌نشیند. نگاهی به ساعت می‌اندازد و سرش را از خستگی تکان می‌دهد. حاضر است برای یک ساعت خوابِ بیشتر تمام روز را کور شود. این روز‌ها مریض هم نمی‌شود تا بتواند بهانه‌ای برای استراحت پیدا کند. دوباره به ساعت نگاه می‌کند. پنج دقیقه از آخرین باری که به آن نگاه کرده بود می‌گذرد. همینطور که سعی می‌کند مو‌های به هم ریخته‌اش را با دست مرتب کند، با نعشگیِ خواب، از روی تخت بلند می‌شود. عضلات گرفته‌اش را می‌کشد و خودش را به دوشِ آب می‌رساند.

ادامه مطلب ...

هر روز، ساعت هفت و ... دقیقه

هر روز، ساعت هفت و ... دقیقه


از پنجره‌ای که به داخل اتاق نور می‌بارد خرسندم. شاید این تصویر پشت پنجره تقلیدی بی‌خردانه از بهشت باشد که من را گمراه می‌کند؛ اما من از این تصویر رویا گونه‌ی پر از ریحان خرسندم.

مثل هر روز ساعت 7 عصر روی صندلیم نشسته‌ و به بیرون از پنجره‌ی خسته تر از خودم خیره مانده‌ام. روز بشاشی نیست. کوتاهی از خداست که این فاصله کوتاه تر نمی‌شود. برای رسیدن به او باید از این پنجره پایین بپرم. اما من فقط نگاه می‌کنم، مثل هر روز ساعت هفت و ... دقیقه.

 مثل هر روز ساعت هفت و ... دقیقه، در حیاط باز می‌شود و باز هم مثل هر روز ... قامتی پریوش به نرمی پا به خانه می‌گذارد. از روی صندلی بر می‌خیزم. دستانم می‌لرزند. به شیشه می‌چسبم. نگاهم راهی به چشمانش ندارد؛ مرا نمی‌بیند. ناگهان چیزی از سمت آسمان می‌بارد. خیس است ولی خیس نمی‌کند. او بی توجه می‌رود و مثل هر روز ساعت 7 و ... دقیقه‌ی عصر، خدا بزرگ‌تر از آن است که این لحظه بیشتر بپاید.

ادامه مطلب ...

سیر داغ

سیـــــــــــــرْ داغ

 

کوچه‌ی خواب آلود ظهر به ساکتی اتاق دم کرده‌ام بود اما نه به بی‌حوصلگی رنگ دیوارهایش. می‌خواستم ببینمت. کوچه‌های خاکیِ مظلوم، لای حصار تنگ دیوارهای کاه گلی، بی اعتراض زیر پایم لگد شدند و صدایشان هم در نیامد تا برسانندم به آن کوچه‌ای که از خاطرات کودکیم پر از نشانه است. از خاطرات کودکیمان «زارا»..

ادامه مطلب ...